از آن تاریخ 15 سال می گذرد؛ از آن تاریخ که من و تو کنار یک دیگر روی یک نیمکت در کلاس درس دبیرستان نشسته بودیم. آن سال من و تو، هر دو در کنکور قبول شدیم، اما من در مقابل اصرار تو، خانواده، فامیل، اهل محل و بچه های مسجد پافشاری کردم و به حوزه آمدم و تو در دانشگاه مشغول تحصیل شدی. این اولین بار بود که من و تو از هم جدا شدیم، خوب به یاد دارم که تو به من می گفتی: «دانشگاه هم نیروی متعهد نیاز دارد، بحران امروز جامعه ما بحران کمبود متخصص بسیجی است، مگر این مملکت پزشک متدین نمی خواهد؟ اگر خوب ها همه به حوزه بروند، خیلی از سنگرها خالی می ماند.» هر بار که به منزل می آدم، از طرف بچه های محل، به صراحت یا کنایه مورد تمسخر قرار می گرفتم: «حاج آقا بی زحمت یک استخاره بفرمایید! آشیخ یک روضه هزارتومانی لطف کنید! صبحکم الله بالخیر و العافیه! یک مجلس فاتحه فلان جا برایتان رزرو کرده ایم و...»
نگاه های بابا و مامان هم که پر از گلایه و اعتراض بود و بیش از آن ترحم. بابا می گفت: «پسرجان به اقبال خود پشت نکن، جوان های این مملکت چقدر آرزو دارند دانشگاه قبول شوند، حتی دانشگاه آزاد. شب و روز درس می خوانند، نذر و نیاز می کنند، آن وقت تو بهترین رشته دانشگاه سراسری قبول شدی، ناز می کنی! اگر به فکر خودت نیستی، لااقل به فکر آبروی ما باش». مامان می گفت: «فردا که بخواهی زن بگیری نه پول داری، نه کار و نه مسکن. چه کسی زندگی با تو را می پذیرد؟» داداش می گفت: «چند وقت دیگر که عمامه سرت بگذاری، سایه ات را با تیر می زنند، توی خیابان متلک می شنوی، همه کمبودهای مملکت را از چشم تو می بینند، آخر شب اگر در میدان شهر باشی، به سمتت گوجه و تخم مرغ پرتاب می کنند، هیچ کس تحویلت نمی گیرد... . اگر می خواهی خدمت کنی، باید به دانشگاه بروی اگر می خواهی محترم باشی، باز هم باید به دانشگاه بروی. این روزگار غیر از زمان قدیم است که دست آخوندها را می بوسیدند...».
سعید می گفت: «قم خط تولید انبوه آخوند راه انداخته، مملکت که این همه روضه خوان نمی خواهد. در عصر ماهواره و اتم، علم حرف اول در دنیا را می زند».
آن روزها من جواب قانع کننده ای برای شما نداشتم، ولی یک احساس عجیب در وجود من، یک نیروی نامرئی، یک عشق مرا به قم می کشانید. اگر لطف خدا مرا با حاج آقا آشنا نکرده بود، شاید من هم مثل اکبر، همان سال های اول حوزه را رها می کردم. در این سال ها علاوه بر اکبر، برای خیلی از دوستان ما اتفاقات عجیبی افتاد.
اکبر به دنبال سعادت و خودسازی به حوزه آمده بود؛ همیشه می گفت: «می خواهم آدم بشوم و هیچ جایی بهتر از حوزه آدم را پرورش نمی دهد». ولی وقتی به حوزه آمد و دید طلبه ها هم آدم های معمولی هستند، گاهی فوتبال بازی می کنند، گاهی تلویزیون نگاه می کنند، گاهی برای هم لطیفه می گویند و گاهی تخمه می خورند، شوکه شده بود. چند سال هم که در حوزه ادبیات عربی و منطق خواند، پاک پشیمان شد و به این بهانه که ما آمده بودیم، قرآن، اخلاق و عرفان بیاموزیم، نه ضُرَبَ زیرابا یاد بگیریم، حوزه را رها کرد.
جواد هم از اول تحت تاثیر قدرت علمی علامه جعفری وارد حوزه شد، اما وقتی کتاب های قدیمی حوزه را دید، حوصله اش سر رفت. می گفت: «صرف و نحو مگر چقدر اهمیت دارد که این همه باید تکرار شود؟ چرا در حوزه ریاضیات و نجوم درس نمی دهند؟ چرا روانشناسی و فلسفه هگل نمی خوانیم؟...»
آخرش هم سر از رشته کامپیوتر دانشگاه در آورد.
علی رضا هم از باب وظیفه شناسی، آنقدر درس می خواند که سردرد گرفت. هر وقت به او سر می زدم، گوشی واکمن در گوشش بود و نوار درسی گوش می کرد. می خواست خیلی زود بر همه علوم حوزه مسلط شود. می گفت: «اگر از وقت خوب استفاده نکنیم، شهریه حوزه برای ما جایز نیست. برای همین سر سفره هم کتاب می خواند، رادیو معارف گوش می کرد، یادداشت هایش را ویرایش می کرد، مجله ها را ورق می زد؛ آن قدر که میگرن گرفت و دکترها به او گفتند: «چند سال باید مطالعه را تعطیل کنی»، و مجبور شد طلبگی را رها کند.
محمد حسین هم نمی دانم با چه کسی آشنا شده بود که مرتب روزه می گرفت، غذاهای چرب و شیرین نمی خورد، کم حرف می زد، کم می خوابید... . او هم چهار سال بیشتر دوام نیاورد. بعد خون ریزی معده کرد و رعشه گرفت، به شهرشان باز گشت و با حمایت پدرش، یک مغازه کتاب فروشی باز کرد.
سیادت از همان سال اول کتاب های روشنفکری می خواند. اوایل به این نتیجه رسیده بود که عالم دین باید از همه علوم سر در بیاورد و مرجع تقلید باید فیزیک، شیمی و ریاضی هم بداند. از طرفی می گفت ما هیچ وقت نمی توانیم با اصل دین آشنا شویم و هر چه تلاش کنیم، فقط به یک قرائت و برداشت بشری می رسیم. بعدها معتقد شد که علوم انسانی، اقتصاد، روان شناسی، مدیریت و حتی اخلاق هیچ ربطی به دین ندارد و عقل مستقل انسان، با تحلیل و تجربه قواعد آن را به دست می آورد. دین فقط ارتباط انسان با خدا را سامان می دهد که آن هم یک تجربه معنوی است. بعد هم به این نتیجه رسید که برای آشنایی با دین لازم نیست طلبه باشیم. در هر شغل دیگری هم باشیم، برداشت ما از قرآن حجیت دارد و محترم است، زیرا راه حق در یک راه منحصر نیست و به تعداد انسان ها راه مستقیم وجود دارد. او می گفت: «گوهر دین باید در انسان وجود داشته باشد، خیلی نباید به ظواهر و پوسته دین اهمیت داد». او حوزه های علمیه را متهم می کرد که به فقه و احکام بیش از اندازه می پردازد. در نهایت از طلبگی انصراف داد و هر وقت صحبت می شد، از دوستانش می خواست که با تسامح و تساهل با اعتقادات او برخورد کنند.
داود از اول به نظام آموزشی حوزه انتقاد داشت. می گفت: «طلبه خیلی معطل می شود، در دنیای امروز، باید خیلی سریع پیش رفت». برای همین 6 سال اول را در دو سال و نیم خواند، ولی در هیچ یک از رشته های تخصصی قبول نشد و همین موجب سرخوردگی او شد.
او هنوز که هنوز است از برنامه حوزه گلایه دارد و چون توان استفاده از متون سنگین را ندارد، سیستم علمی حوزه را ناکار آمد می داند. یک بار به او گفتم، چرا حوزه را رها نمی کنی. گفت: «دیگر دیر شده است، مردم چه می گویند؟» گفتم: «چرا به دنبال کاری نمی روی؟ پس از این تحصیل حوزه برای تو فایده ای ندارد». گفت: «در این وضعیت، اگر بروم، می گویند بی سواد است یا از حوزه بیرونش کرده اند». از آن زمان تا به حال، هشت سال می گذرد، ولی برنامه اش فرقی نکرده است.
قاسم و ابراهیم معتقد بودند که طلبه باید از جریانات سیاسی آگاه باشد، حجره آنها، مرکز بولتن و روزنامه بود و همیشه آخرین رویدادها و اطلاعات را با چند رنگ تحلیل و تفسیر، می شد آنجا پیدا کرد. معمولاً تا چند ساعت پس از نیمه شب، به جر و بحث سیاسی می پرداختند و به همه چیز و همه کس کار داشتند. چند دفعه با مدیر مدرسه مجادله کردند که چرا در مورد جریانات روز بیانیه صادر نمی کند؟ آنها همیشه با واحد حضور و غیاب مدرسه مشکل داشتند و در کلاس ها به طور مرتب شرکت نمی کردند. الان هم از فعالان سیاسی یکی از احزاب هستند و درس را کنار گذاشته اند.
حسن که سال های اول طلبگی خیلی به تحصیل علاقمند بود، پس از چند سال معلم عربی دبیرستان شد و بعد هم یک مرکز ترجمه و آموزش زبان عربی باز کرد. شبیه مجتبی که اول طلبه ها را به فراگیری کامپیوتر و تسلط بر ابزارهای نوین پژوهش دعوت می کرد، بعد هم خودش آنقدر در کامپیوتر غرق شد که طلبگی را رها کرد و یک موسسه آموزش علوم کامپیوتری دایر کرد. عین همین داستان، درباره یکی دیگر از رفقا که به هنر علاقمند بود، پیش آمد.
جعفر پس از دو سال که به سختی و فشار درس ها را تحمل کرد، احساس وظیفه کرد که در مسجد روستای زادگاهش، یک کانون فرهنگی تاسیس کند و بچه ها راتحت پوشش بگیرد. الان بیش از 10 سال است که در آنجا مشغول فعالیت است؛ بیشتر روزها را به کشاورزی می پردازد و شبها هم در مسجد برای مردم مسئله می گوید.
مرتضی علی رغم علاقه فراوان و تلاش پی گیری که داشت، دروس حوزه را خوب درک نمی کرد. وقتی مشکلات اقتصادی بر او فشار آورد، ترجیح داد درس را کنار بگذارد. الان هم در یکی از پاساژهای قم پارچه فروشی می کند.
دوست دیگری هست که زندگی عجیبی دارد؛ از ابتدای طلبگی به شدت اهل کار علمی است، کمتر با کسی دوست می شود، بلکه کمتر با دوستی حرف می زند. یک حجره کوچک یک نفره، زیر پله مدرسه گرفته و صبح و شام سرش در کتاب است. خودش مدعی است که در 25 سالگی مجتهد شده و من هم بعید نمی دانم. البته از فضاهای جدید علم فقه اصلاً اطلاع ندارد، فقط به سبک قدیمی کار کرده است. از آن بدتر اینکه اصلاً قدرت ارتباط با دیگران را ندارد. از مسایل سیاسی و اجتماعی سر در نمی آورد. در معامله کلاه سرش می رود. خیلی زودباور و ساده است، به همین جهت از ارتباط با مردم وحشت دارد.
زبان و قلمش به سبک 200 سال پیش است، نه روزنامه می خواند، نه تلویزیون نگاه می کند و نه با کتب غیر حوزوی سر و کار دارد، حتی خیابان های شهر قم را بلد نیست. در هیچ ورزشی مهارت ندارد. دوچرخه سواری هم یاد نگرفته است.
من هر چه فکر می کنم، می بینم که این همه اطلاعات فقهی که جمع آوری کرده، به هیچ دردی نمی خورد و هیچ گرهی را باز نمی کند. مشکل بزرگ او این است که چون سنش بالا رفته، به دست آوردن این مهارت های اجتماعی برای او بسیار دشوار شده و خودش هم به کلی ناامید است.
به هر حال، 15 سال گذشت. امروز تو در شمال شهر، در یک مرکز معتبر مشغول به کار هستی و ماهی 350 هزار تومان درآمد داری. الحمدلله خانه، ماشین، کامپیوتر، موبایل و امکانات هم داری. امیدوارم یک همسر خوب برایت پیدا شود و به قول خودت «حرّیت» تو را نقطه دار کند. من هم برایت دعا می کنم، به شرط اینکه از این طومار بلند که برای ویژگی های همسر آینده ات نوشته ای قدری کوتاه بیایی. دیروز 20 دقیقه برای مطالعه آن وقت گذاشتم. اگر موضوع آنرا نمی دانستم، فکر می کردم مقاله ای درباره ملکه سبا نوشته ای!
حسین جان من و تو در یک روز و از یک مادر متولد شده ایم و در یک خانواده تربیت یافته ایم. بیش از همه برادرها با هم صمیمی هستیم و حرف دل هم دیگر را خیلی خوب می فهمیم. در موضوعات مختلف ساعت ها با هم گفت وگو کرده ایم و شاید موضوعی نباشد که تیغ مباحثه ما آن را کالبد شکافی نکرده باشد. درباره حوزه و روحانیت هم، سال هاست که گفت وگو می کنیم و من کتاب های زیادی در این موضوع به تو پیشنهاد داده ام. به همین دلیل، کمی از سوال تو شگفت زده شدم. راستش انتظار نداشتم چنین قضاوتی داشته باشی. به احتمال قوی آن کتاب ها را به خوبی نخوانده ای. به هر حال مجبورم کردی که با این نامه مفصل، سرت را به درد بیاورم و البته مثل همیشه خوشحال و از تو ممنونم که با اخلاص و صفای قلب و با دقت نظر و تیزهوشی، نکات ارزنده ای را یادآوری کردی.
من در این 15 سال بیشتر به تحصیل مشغول بوده ام و الان دوره عالی تحصیلات حوزوی(خارج) را می گذرانم. اندکی بیشتر به پایان کار تحصیل من نمانده است. اینگونه نیست که من تا پایان عمر در قم بمانم و هر روز صبح به درس بروم و دائم به مباحثه و مطالعه مشغول باشم. من از نیازهای اجتماع غافل نیستم. همین الان هم در کنار تحصیل فعالیت های دیگری، از جمله تدریس، تحقیق، تالیف و تبلیغ دارم. در ماه مبارک رمضان، ایام عزای امام حسین(ع) و بعضی مناسبت های دیگر، از قم به مراکز دیگر اعزام می شوم و با متن جامعه از نزدیک ارتباط دارم.
آشنایی با حاج آقا، برای من یک نعمت فوق العاده بود؛ گویا او از جانب خدا برای راهنمایی ما مأموریت داشت. مثل یک پدر دلسوز و به قول خودش مثل یک برادر، از احوال ما خبر می گرفت و تجربه های خود را خالصانه برای ما بیان می کرد. ما را با شخصیت های موفق حوزه و فضلای روشن بین آشنا کرد. هر چه می دانست، با حوصله به ما یاد داد و با استدلال ما را متقاعد می کرد، و هر جا که به بن بست می رسیدیم، به دیگران ارجاع می داد. تذکرهای او ما را در مقابل همه این حکایات بیمه کرده بود.
درباره انجام عبادات و مستحبات، مرتب سفارش می کرد که زیاده روی نکنیم. احادیث باب «الاقتصاد فی العباده» را برای ما می خواند و می گفت: «هاضمه روحی شما، ظرفیت تحمل عبادت فراوان را ندارد، فقط وقتی که اشتهای روحی فراوان دارید، اعمال مستحبی را انجام دهید». بیشتر به واجب و حرام تأکید داشت و می گفت: «تمام همت انسان باید بر انجام واجب و ترک حرام که مهم ترین فرامین خدا هستند، متمرکز باشد».
مفاتیح الجنان را به سوپر مارکتی تشبیه می کرد که انواع غذاهای مقوی، میوه و خوراکی در آن یافت می شود، و می گفت: «هیچ کس همه غذاهای سوپرمارکت را یکباره نمی خورد. هر بار به تناسب اشتها، کمی از خوراکی ها را باید انتخاب کرد، البته تنوع غذایی را هم باید در نظر گرفت. در انجام عبادات هم، روح ما به انواع عبادات، البته در فواصل زمانی مختلف، نیازمند است. تلاوت قرآن، دعا، استغفار، مناجات، توسل، زیارت و نماز، هر کدام به نوبت باید در برنامه ما باشد».
درباره درس خواندن، مرتب سفارش می کرد که درس را در اولویت اول قرار دهیم و به عنوان مهم ترین واجب صنفی به آن نگاه کنیم. اما طوری هم نباشد که در دراز مدت نتوانیم آن را ادامه دهیم. می گفت: «جسم انسان الاغ وجود اوست که باید او را به مقصد برساند؛ اگر به او رسیدگی کافی نکنیم و کاه و جوی او را به موقع تامین نکنیم، ما را در نیمه راه وا می گذارد».
تغذیه درست، پرهیز از غذاهای مصنوعی و کم خاصیت، خوردن میوه و لبنیات، ورزش و تحرک از توصیه های همیشگی او به ما بود. گاهی خودش هم با ما به کوه یا استخر می آمد و عملاً ما را به ورزش تشویق می کرد.
هر بار که به حوزه انتقاد می کردیم، خوب گوش می داد و می گفت: «قبول! فرض کن حوزه بد است و این همه نقطه ضعف دارد، چه جای بهتری از حوزه برای آشنایی با معارف دین و مکتب اهل بیت سراغ داری؟ همان جا برو و وظیفه ات را در همانجا، خوب انجام بده».
او می گفت: «حوزه با همه این کاستی ها، بهترین مرکز آشنایی با دین خداست. اگر این نقاطِ ضعف را دارد، صدها نقطه قوت هم دارد که می توان از آنها بهره گرفت، چرا فقط به نیمه خالی لیوان نگاه می کنید؟ دارایی ها و سرمایه های حوزه بسیار زیاد است. این همه موجود ارزشمند را رها کرده اید و روی مشکلات نشسته اید! اگر می توانید در راه بهبود وضعیت و رفع مشکلات اقدام کنید، در حدی که به وظایف اصلی خود هم برسید، اقدام بکنید و الا از مزایای فراوان حوزه بهره بگیرید، و مثل مردان بزرگ حوزه، رشد کنید.
هر بار تصمیم می گرفتیم که یک روش انقلابی پیش بگیریم و از برنامه های متعارف به گونه ای خارج شویم، ما را به احتیاط سفارش می کرد و می گفت: «راه های تجربه نشده، بر اساس حساب احتمالات مطمئن نیستند؛ به جای آنکه از خودتان یک روش بدیع برای درس خواندن در بیاورید، به سیره بزرگان نگاه کنید و مرتب احوال آنها را بخوانید. نقاط امتیاز آنها را با هم ترکیب کنید و یک الگوی ترکیی که شامل برجستگی های روش همه آنها باشد، برای خود در نظر بگیرید».
به مطالعه سرگذشت مردان بزرگ اهمیت زیادی می داد. یکبار زندگی نامه علامه طباطبایی و یکبار هم زندگی نامه پروفسور حسابی را به من هدیه کرد.
برای برنامه ریزی، ما را به مطالعه، مشاوره و بررسی عقلانی دعوت می کرد. یک بار که بدون مطالعه و مشورت کافی، تصمیم به کاری گرفته بودم، به شدت از من ناراحت شد. بعدها متوجه شدم که با اصل تصمیم من موافق بود، ولی به شیوه تصمیم گیری اعتراض داشت.
می گفت آگاهی های موجود شما بسیار ارزشمند است، ولی شما تنها انسانی نیستید که این آگاهی های ارزشمند را در اختیار دارید. دیگران هم شاید چندین برابر شما از این آگاهی ها جمع کرده اند و شما باید از آنها بهره بگیرید. برای ازدواج 25 جلد کتاب به من معرفی کرد و بسیاری از آنها را به من امانت داد که مطالعه کنم. اگر از هر عنوان آن کتاب ها فقط یک نکته استفاده کرده باشم، 25 نکته کارگشا برای آغاز زندگی به دست آورده بودم.
قدرت اقناع فوق العاده ای داشت، معمولاً نصحیت نمی کرد؛ مگر آنکه با ذکر چندین شاهد و استدلال و تمثیل ما را قانع کند. معتقد بود که اگر در یک مسئله در زندگی، به خوبی و روشمند تصمیم بگیریم و مراحل انتخاب را به خوبی طی کنیم، قدرت برنامه ریزی و تصمیم گیری در وجود ما بالا می رود و استقلال شخصیت پیدا می کنیم؛ یعنی ماهی گیری را می آموزیم. به همین جهت، از موعظه بدون دلیل پرهیز می کرد. یکی از عبارت های عجیبش این بود که «شما به زودی از من عبور می کنید». می گفت: «اسیر من نشوید، زیرا شما، هم استعداد خوبی دارید و هم تجربه فراوانی به شما منتقل شده، پس بعید نیست که سرعت حرکت شما، بسیار بیشتر از من باشد و از من پیش بیفتید».
حاج آقا با همه رفقا همین رابطه را داشت. همه دوستانی که با او ارتباط داشتند، از رهگذر این ارتباط با زنجیره ای از شخصیت های موفق مرتبط شدند و امروز هر یک از آنها از طلاب موفق حوزه هستند و خدمات ارزنده ای دارند.
تقریبا همه دوستان ما با ترجمه قرآن آشنا هستند. اصول کافی و نهج البلاغه را کار کرده اند. یک دوره آثار شهید مطهری و قسمت عمده ای از تفسیر المیزان را خوانده اند. توجه به نیازهای اجتماعی را نیز، برای خود یک مسئولیت می شمارند.
محسن پس از 8 سال تحصیل به یکی از کشورهای آفریقایی اعزام شد و مدیریت یک حوزه علیمه، در آنجا را بر عهده گرفت. یکی از کارهای زیبای او، تاسیس یک هیئت علمی، متشکل از تخصص های مختلف، برای سیاست گذاری و برنامه ریزی تحصیلی و تربیتی برای طلاب است.
احمد هم، پس از پایه ششم، با یکی از شهرهای جنوبی ایران مرتبط شد و یک هیئت بزرگ را در آنجا راه اندازی کرد که در آن به سبک جالبی از اعضا ثبت نام می شود و اطلاعات مربوط به هر یک از اعضا کاملاً ثبت می گردد. او با تقسیم کار و تلاش ویژه خود، با حدود 2000 جوان ارتباط دارد و بر فعالیت های همه آنها نظارت می کند.
پیش از تاسیس این هیئت، فقط 6 ماه در حال تحقیق در مورد ویژگی های تاریخی، جغرافیایی و اجتماعی منطقه و شناسایی نیازهای آن بود. بعد هم که کار را شروع کرد، مدت ها طول کشید تا اعتماد بزرگ ترها را جلب کرد، بودجه و نیروی لازم را فراهم آورد و سپس جوانان را جذب کرد.
این هیئت، در ابتدای کار، مانند یک نهال کوچک بود که با مراقبت و تلاش مستمر او، اکنون به یک درخت تناور تبدیل شده است.
محمد مهدی از مبلغان موفق دانشگاه است که مرتب با دانشگاه ها و دانشجویان ارتباط دارد. دو ویژگی علمی او، یکی احاطه بر تاریخ تمدن غرب و شاخص های آن است و دیگری تسلط بر آثار شهید آوینی که از اینها برای ارتباط با جوانان و انتقال پیام دین بسیار کمک می گیرد. در ایام تبلیغی، معمولاً در خوابگاه های دانشجویی می ماند و با همه تشکل ها صمیمانه مراوده دارد.
عباس منبری توانایی است که در هئیت ها و مجالس بزرگ، از او دعوت می شود. او از اوایل طلبگی، با جلسات سخنرانی خطبای نامور انس داشت و نوار سخنرانی آنها را مکرر گوش می کرد. نقاط قوت و ضعف آنها را در یک دفتر نوشته بود و برای هر کدام یک کارنامه ارزشیابی تهیه کرده بود. بعدها هم جلسات تمرین خطابه تشکیل داد و خودش در آن جلسات بهترین نقاد و ارزیاب خطابه دوستان بود. با این حال، بیش از همه ویژگی ها، برای قوّت محتوای سخنرانی، ارزش قائل است و سخنرانی کم مایه و شتابزده را خیانت به حوزه، مردم و اسلام می داند.
محمد تقی یک کانون تحقیقاتی تاسیس کرده و به سوال های دینی و عقیدتی جوانان پاسخ می گوید. او پیش از تاسیس این کانون، با همه مراکز پاسخ گویی به پرسش های دینی در قم ارتباط برقرار کرد و الان با کمترین نیرو، بهترین کار را ارائه می دهد.
شهاب هم در یک مدرسه علمیه، با طلبه ها و در یک دانشگاه با جمعی از دانشجویان، ارتباط مستمر دارد. او معتقد است که استمرار این ارتباط، معجزه می آفریند و همیشه کار حاج آقا را به عنوان یک نمونه موفق تربیتی تحسین می کند.
محمد قلم خوبی دارد و بسیاری از متون دوستان را ویرایش یا بازنویسی می کند. حتما مقالات فراوانی او را در باب مسائل بنیادین اندیشه اسلامی، در نشریات مختلف دیده ای. خوب به یاد دارم، اوایل، تقریبا هر شب، نیم ساعت برای نویسندگی وقت گذاشته بود و آثار ادبی قوی را مطالعه می کرد. شاید 90 درصد نوشته های خود را پس از نوشتن پاره می کرد؛ بسیار سخت گیر و مشکل پسند بود. آرام آرام قدرت نویسندگی در او بارور شد. استعارات و تشبیه های او به قدری گویا و صمیمی است که انسان را مجبور به مطالعه آثارش می کند.
مصطفی را که به یاد داری، اوایل طلبگی یک شخصیت بسیار بذله گو و شوخ طبع بود. در مجلسی که او حضور داشت، همه از خنده روده بر می شدند، قدرت تقلید صدا یا رفتار همه را دارد، به راحتی می تواند هزار نفر آدم را دور خود جمع کند و ساعت ها بخنداند. البته از همان اول در کار تحصیل و طلبگی بسیار جدی بود. بعدها به این نتیجه رسید که از این توانایی فقط باید در حد ضرورت و برای انجام رسالت بزرگ طلبگی استفاده کند. می گفت: من دلقک نیستم که از من انتظار ادا و اطوار داشته باشید با شوخی و طنز و متلک نمی توان تاثیرات عمیق تربیتی ایجاد کرد. امیرمومنان فرمود: «المزح فی الکلام کالملح فی الطعام»؛ شوخی به اندازه نمک غذا پسندیده است؛ اگر کم باشد، نمی شود آن را خورد و اگر زیادتر از حد شود، آدم را خفه می کند. الان در جمع خودمان خیلی کم شوخی می کند و می گوید: این توانایی من مقدمه جذب مخاطب است، الان که شما همه جذب من شده اید، باید به ذی المقدمه برسیم و در مقدمه نمانیم.
در ورزشگاه ها، دبیرستان ها، پادگان ها، دانشگاه ها و مساجد برنامه دارد و بیش از 20 گروه مطالعاتی فعال در میان جوانان تشکیل داده است. حضور او در مراکز تجمع جوانان، هم لذت بخش است و هم یاد خدا را در دل ها زنده می کند. تقریبا همه جوانان از معنویت او درس می گیرند.
محمود در فلسفه و عرفان نظری سر آمد دوستان ما است و هر گره کوری را با اشاره باز می کند. او مرجع علمی ما در مسائل کلامی و فلسفی است و با حوصله ای که دارد، به همه دوستان سرویس می دهد. بسیاری از پایان نامه ها و تحقیق ها با نظارت و راهنمایی او به نتیجه رسیده است. در ضمن کار حوزوی، مقالات و مجلات تخصصی را مرتب مطالعه می کند و در سمینارها و میزگردها شرکت فعال دارد. چندین مناظره و گفت وگوی آزاد از ایشان در شبکه چهار سیما پخش شده است. در کار خودش یک پهلوان است و گویا بر همه منابع تسلط دارد. الان گروه های تخصصی فلسفه و عرفان نظری تشکیل داده و به قول خودش می خواهد، وجود خودش را تکثیر کند.
سیدرضا از ابتدای طلبگی تدریس علوم حوزوی را شروع کرد. ذوق خدادادی عجیبی در تدریس و مدیریت کلاس دارد. اکثر دروس را خصوص یا در مدارس حوزه تدریس کرده است. او معتقد است که یک مدرس حوزوی حق ندارد، یک کتاب را حداکثر بیش از 3 بار تدریس کند. خودش هر متن را دوبار درس می گوید. بار اول برای هر ساعت تدریس، حدود 3 ساعت مطاله و فکر می کند؛ بار دوم، فقط 45 دقیقه وقت می گذارد و می گوید: اگر بار سوم درس بدهم، هم به خودم، هم به طلاب و هم به اساتید دیگر خیانت کرده ام؛ به خودم خیانت کرده ام، زیرا رشد نمی کنم، به طلاب خیانت کرده ام، چون درس برایم خسته کننده و تکراری است و حوصله توضیح و تفهیم کامل را ندارم یا مطلب برایم خیلی واضح است و اشکلات ابتدایی طلبه را درک یا تحمل نمی کنم. به اساتید دیگر خیانت کرده ام، زیرا جای کسان دیگر را که می خواهند تدریس این کتاب را تجربه کنند و توان خود را ارائه نمایند، اشغال کرده ام و به سیستم آموزشی حوزه خیانت کرده ام، زیرا آن را از بالندگی و تکامل باز داشته ام.
محمد جعفر که از ایام دبیرستان به احکام فقهی علاقمند بود و رساله مراجع تقلید را حفظ بود، در سال های اول حوزه، بهترین پاسخ گوی سوال های شرعی طلبه ها بود. بعد هم عمده فعالیت خود را بر فقه و اصول فقه متمرکز کرد. امروز، اگر نگویم مجتهد است، تا اجتهاد راه زیادی ندارد، لطف کار او این است که مسائل جدید فقهی را هم دنبال می کند و به نظریات نوین در علم اصول عنایت زیادی دارد و علاوه بر دروس رسمی حوزه، مجلات تخصصی فقه و اصول را مطالعه می کند. دانش حقوق جدید و علوم وابسته به فقه و اصول را به خوبی فراگرفته است و چند تحقیق در عرصه های نوپیدای فقه نگاشته است.
سید ضیاء علاوه بر تحصیل، امام جماعت یکی از مساجد است، کار او را فقط باید ببینی، مسجد را به یک کانون معرفت، معنویت و تربیت تبدیل کرده، یا اگر درست تر بخواهم بگویم، مسجد را به جایگاه اصلی خود باز گردانده. ده ها فعالیت تعلیمی، تربیتی، ورزشی و خدماتی، در آنجا بدون چشم داشت، انجام می گیرد که همه محل را تحت تاثیر قرار داده، برای فعالیت در مسجد، یک طرح جامع صد صفحه ای تنظیم کرده و آرام آرام آن را به جریان انداخته است.
با همه جوانان و نوجوانان آشنایی و ارتباط دارد. مدارس محل را هر چند وقت یکبار به مسجد دعوت می کند و یا خود به آنجا می رود.
صندوق قرض الحسنه مسجد بسیاری از نیازهای اقتصادی اهل محل را تامین می کند. کلاس های مختلف دینی و غیر دینی در مسجد دایر است و از فضای مسجد حداکثر استفاده را می کند. مردم محل این قدر به او اعتماد دارند که همه مشکلات و مسائل خود را با او مطرح می کنند. تقریبا با زندگی شخصی همه اهل محل آشناست. بسیاری از دعواهای خانوادگی یا کاری افراد را با درایت حل کرده است. به عیادت اکثر مریض های محل می رود، به خانواده شهدا رسیدگی می کند، از احوال افراد زودتر از همه خبر دار است. بسیج آن مسجد فعال ترین بسیج شهر است؛ بچه های محل آگاه ترین بچه های شهر و آن محله سالم ترین محله در شهر. در مسجد برای جوانان، گروه های مطالعاتی و بحث تشکیل داده و برای هر گروه یک سرگروه معین کرده و خود به بحث ها نظارت دارد.
آن مسجد محل تردد شخصیت های معنوی و علمی است که مرتب به آنجا دعوت می شوند و از وجودشان استفاده می شود. برنامه نهی از منکر را در مسجد و محل نهادینه کرده و با ملایمت، ولی قاطعانه جلوی ناهنجاری های را می گیرد. در این 7 سالی که او امامت جماعت را در مسجد به عهده دارد، بیش از 20 طلبه تربیت کرده است، بقیه جوانان مسجد هم بچه های متعهد دانشگاه یا جاهای دیگر هستند.
الان بسیاری از مساجد دیگر، از فعالیت این مسجد الگو گرفته اند و برنامه های آن را به حالت اجرا در می آورند.
ادامه دارد...