کمتر کسی هست که نام آیت الله محمد تقی بهجت را نشینده باشد؛ بزرگمردی که سخن گفتن درباره اش کار
سختی است. سیر و سلوک این عالم ربانی آنقدر معنویت داشت که شاید باورش برای خیلی ها سخت باشد
اما برای بستگان و افرادی که رفت و آمد بیشتری با این عارف داشتند. عادی بود چرا که گذر زمان به آنها کمک
کرد تا او را به خوبی بشناسند. اما برای ما بیشتر از سیر و سلوک و عرفان این عامل ربانی گفته اند و سبک
زندگی ایشان تا حدی مغفول واقع شده است. رفتار و سلوک چنین بزرگانی، همه درس عشق و معرفت است و
دانستن ذره ای از آن می تواند راهگشای زندگی باشد .
1. زندگی ساده و نورانی
زندگی ساده آیت الله بهجت در خانه ای قدیمی و محقر در قم نشان دهنده حیات زاهدانه این پیر فرزانه است. ساده زیستی ایشان تا آنجا بود که خیلی ها از آیت الله می خواستند خانه بزرگ تری تهیه کند اما ایشان قبول نمی کردند. آیت الله محمد تقی مصباح یزدی در مورد زهد و ساده زیستی ایشان می گوید: «آیت الله بهجت ابتدا در خانه ای اجاره ای کنار مدرسه حجتیه زندگی می کردند اما بعد از مدتی منزلشان را تغییر دادند. و در خیابان چهارمردان فعلی خانه ای اجاره کردند. این خانه ظاهراً دو اتاق بیشتر نداشت؛ اتاق هایی کوچک با گلیم هایی که از 50 سال پیش نگه داشته بودند. وسط اتاقی که ما خدمت ایشان می رسیدیم، پرده ای کشیده بودند و پشت آن پرده خانواده شان زندگی می کردند. ما این طرف پرده می نشستیم و از حضور ایشان بهره می بردیم. حتی زمانی که افراد بیشتری به حضور ایشان می رسیدند، باز هم به فعالیت شان در همان خانه ادامه می دادند. بعد از اینکه ایشان به مقام مرجعیت رسیدند، باز هم منزلشان تغییر نکرد؛ بنابراین جای پذیرایی و ملاقات از بازدیدکنندگان بسیار کم بود به همین دلیل در اعیاد و ایام سوگواری در مسجد فاطمیه حضور داشتند تا افرادی که می خواستند ایشان را زیارت کنند آنجا خدمت شان برسند.»
2. مهمان نواز بودند
حجت الاسلام محمدهادی مفتح، فرزند شهید دکتر محمد مفتح خاطره ای از مهمان نوازی آیت الله بهجت روایت می کند که خواندش خالی از لطف نیست؛ «سال 1377 روزی خدمت آیت الله بهجت رسیدم. در حالی که از قبل برای زیارت ایشان وقت گرفته بودم اما وقتی به منزلشان رسیدم، دیدم وزیر آموزش و پرورش وقت (دکتر مظفر) و همراهانان در محضر ایشان هستند. من که از این قضیه ناراحت شده بودم، در اتاقی دیگر با آقازاده ایشان به صحبت نشستم. وقتی مهمانان منزل حضرت آقا را ترک کردند، در اندرونی خدمت آیت الله رفتم اما دیگر قصد نداشتم مسئله ای را که می خواستم با ایشان در میان بگذارم مطرح کنم. به همین دلیل مباحث دیگری را خدمت شان عرض کردم ولی آیت الله بهجت، پاسخ سوالاتی را که به خاطر آنها به منزل ایشان رفته بودم دادند و از این طریق خواستند رسم مهمان نوازی را بجا آورده باشند. در آخر صحبت هایشان هم فرمودند حرف هایی که می خواهیم بزنیم، قبل از اینکه بیانش کنیم به گوش امام زمان (عج) می رسد. من از این حرف آیت الله خوشحال و متعجب شده بودم.»
3. توجه به همسر و فرزند
توصیه های آیت الله بهجت درباره همسر و فرزندان هم خواندنی است. ایشان در کلاس هایشان به طلبه ها می فرمودند: « به خانه که می رسید، کتاب ها را بگذارید پشت در خانه. طوری نباشد که وقتی به خانه می روید، تازه بخواهید نوشتن یا خواندن کتابی را شروع کنید. یعنی نباید بند کتاب، مطالعه و...شوید. این کار اشتباه است. باید برای همسر و فرزندان هم وقت بگذارید.» ایشان روی این موضوع حساسیت خاصی نشان می دادند؛ به گونه ای که حاج مرتضی آقا تهرانی در این زمینه می گوید: « روزی آیت الله بهجت به من فرمودند شما سحر از خانه بیرون می آیید و به حرم می روید. سپس به خانه باز می گردید و صبحانه می خورید و بعد سر درس و کار تا ظهر. ظهر هم نماز خوانده و برای صرف ناهار به منزل بازمی گردید. اگر وقت خواب باشد، نیم ساعت هم می خوابید. بعد دوباره می روید بیرون سر کار و درس تا غروب. غروب هم نماز را می خوانید با این اوصاف نباید زمانی که به خانه می رسید و زن و بچه دوربرتان می آیند، کتاب را تازه باز کنید و بگویید می خواهم مطالبی را که از صبح تاکنون خوانده ام، مطالعه کنم. باید طوری برنامه ریزی کنید که وقت زن و بچه تان ضایع نشود و به آنها هم برسید. اهل خانواده حقوقی دارند که باید آن را رعایت کرد. بالاخره زن و بچه و حتی خود آدم نیازهایی دارند که باید برآورده شوند. اگر لذت های حلال نباشد، حتی عبادت هم نشاطی ندارد و درس خواندن هم بی نشاط می شود.»
آیت الله بهجت با تأکید بر این حدیث امام علی (ع) همیشه می فرمودند: « روزهای عمرتان را به سه 8 ساعت تقسیم کنید: 8ساعت کار و تلاش، 8ساعت خواب و استراحت و 8 ساعت هم برای لذت های حلال، تفکر، عبادت، کارهای شخصی و...»
4. نوه هایشان را خیلی دوست داشتند
ارتباط ایشان با همسر و اعضای خانواده؛ به خصوص با نوه هایشان بسیار خوب بود و بسیار به آنها می رسیدند و نوه ها در پناه ایشان آزادی بیشتری داشتند. آیت الله بهجت در مورد نوه هایشان می فرمودند: « این عزیزان، جدیدالورود از عالم بالا هستند و معصومند. این معصومیت آنها باعث می شود آدم را به خودشان جذب کنند.» ایشان به همین دلیل بچه ها را خیلی دوست داشتند. آیت الله بهجت بسیار سفارش می کردند که همیشه برای بچه های کوچک وسیله ای بگیرید تا سرگرم باشند، زیرا زیاد مایل نبودند بچه ها سرگرمی های تلویزیونی داشته باشند؛ برای همین می گفتند پرنده ای بگیرید تا سرگرم شوند.
5. جلسه خصوصی برای نوه ها
روزی آیت الله بهجت از پسرشان حاج علی آقا خواستند نوه ها را جمع کند تا برایشان صحبت کنند و آنها را موعظه و راهنمای فرمایند. حاج علی آقا امر پدر را انجام دادند و همه بچه ها را جمع کردند و چون می دانستند پدر قطعاً در خلوت سخنان مهمی خواهند گفت، برای همین سعی کردند از صحبت های ایشان مطلع شوند. آیت الله بهجت از نوه هایشان خواستند انس بیشتری با قرآن داشته باشند. و سپس فرمودند: « آن موقع که در نجف مشغول تحصیل بودم، وقتی در مسجد سهله نماز مستحبی می خواندم، در رکعت اول به جای سوره توحید سوره بقره و در رکعت دوم سوره آل عمران را می خواندم.» در حالی که حتی قوی ترین حافظان قرآن هم از انجام چنین کاری عاجزند اما آیت الله بهجت نه تنها این کار را به صورت مداوم انجام می دادند بلکه اصرار داشتند هیچکس از حافظ قرآن بودن ایشان مطلع نشود. در واقع آیت الله بهجت وقتی در 16 سالگی برای تحصیل علوم دینی به نجف عزیمت کردند، کنار دروس حوزوی، قرآن کریم را هم حفظ شدند. ایشان همیشه بر حفظ و انس با قرآن مداومت داشتند و هیچکس از این ماجرا اطلاعی نداشتند.
6. علاقه به پرنده ها
آیت الله بهجت مقید بودند در منزل خروسی داشته باشند. نظرشان هم این بود که: « این حیوان در سحر ندای قدوسی سر می دهد. ما زبان آن را نمی فهمیم. آنهایی که باید بفهمند می فهمند».
ایشان دوست داشتند که خروس خوش صدا و سفید باشد و به موقع بخواند. یک بار نوه آیت الله سه جوجه گرفته بود. ایشان از وقتی جوجه ها به منزل آمدند، روزی چند بار احوال آنها را جویا می شدند. می پرسیدند آیا چیزی خورده اند یا نه، جایشان خوب است و... اگر جواب دلخواه را نمی شنیدند، خودشان گاهی در هوای سرد به حیاط می رفتند و خیالشان از آنها راحت می شد تا سردشان نباشد. حتی روزی به فرزندشان گفتند: «این جوجه ها را داخل بیاور! مبادا گربه آنها را بخورد.» فرزندشان پاسخ داد: « پدرجان! شاید این حیوان کوچک، رزق و روزی گربه باشند. ما نباید روزی گربه را بگیریم.» ایشان گفتند: « پناه بر خدا! سپس بلند شدند و آنها را به داخل آوردند».
7. مگس ها را نکش!
نه تنها بچه ها و نوه های آیت الله بهجت در پناه ایشان احساس آزادی می کردند بلکه موجودات و جنبده هایی هم که در خانه ایشان بودند، با حضور این عالم ربانی آرامش را احساس می کردند. ایشان هیچوقت اجازه سمپاشی و کشتن موجودات را نمی دادند. چندین بار فرزندشان را به خاطر کشتن مگس توبیخ کرده بودند. شیخ علی بهجت، پسر ایشان می گوید: « در فصل بهار معمولاً مگس به اتاق ایشان می آمد. پدرم صبح ها هنگام کار و مطالعه به وسیله بادبزن یا عصا مگس ها را این طرف و آن طرف هدایت می کردند. گاهی بنده زودتر از ایشان می رفتم و حساب همه مگس ها را می رسیدم تا اذیت نشوند. یک بار من را توبیخ کردند که مگر نگفتم این موجودات را نکش و فقط بیرونشان کن! من به شوخی گفتم نمی شود دانه دانه آنها را بگیری و بیرون کنی. باید چند نفر را بیاوریم اینها را بیرون کنند! تازه دوباره از یک سوراخ دیگر می آیند داخل. خب من هم آنها را بیرون کردم؛ فقط از هستی بیرونشان کردم. پدرم گفتند پناه بر خدا!»
8. همسایه نمونه
همسایه های آیت الله بهجت هم خاطرات بسیاری از ایشان دارند. چندین بار اتفاق افتاده بود که خودشان برای همسایه ها غذا بردند. یکی از همسایه های ایشان می گوید: « آقا خیلی انسان با محبتی بودند. همواره نسبت به خانواده ما لطف داشتند. گاهی اوقات اگر می خواستند چیزی به ما بدهند یا هدیه کنند، خودشان جلوی درب خانه ما یا همسایه های دیگر می آمدند و هدیه را می دادند. حتی به همسر یا پسرشان یا فرد دیگری نمی دادند. ایشان هر چیزی که می خواستد بدهند، خودشان برای همسایه ها می بردند. همان موقع هم از همسایه ها به خاطر اینکه خانه شان پر رفت و آمد است عذرخواهی می کردند. یادم هست زمانی که همسرم فوت کرد و اقوام و دوستان از شهرهای مختلف آمدند، ایشان به منزلم آمدند و 15 هزار تومان به من دادند و گفتند این روزها به دردت می خورد. حتی در تشییع جنازه از درب منزل تا حرم آمدند و آنجا برای همسرم نماز خواندند. من به ایشان عرض کردم حاج آقا! شما تشریف ببرید منزل و به کارهایتان برسید. فرمودند نه، من هستم و با ما به قبرستان آمدند. دوباره به حاج آقا افتخاری گفتم شما از آقا خواهش کنید تشریف ببرند. ایشان دوباره فرمودند نه، من حالا هستم».
یاناندا باب حیدر یار اوتاندی
دیل آچدی اود ولی دلدار اوتاندی