ران ملخی را هدهدی پیش سلیمان برد، دست به سرش کشید، این تاج بر سر هدهد تا قیامت در نسلش ماند، حالا یک دوره سال قرآن بخوانی، هدیه به امام زمان بکنی، آن سلیمانی که هزارها سلیمان گدای درگاه اویند، با من و تو چه خواهد کرد؟
عمامه، بوی رسول الله را اگر بدهد، نگاهش هم که کنی، عبادت است.
و اگر به من باشد، می گویم می شود به این عمامه دخیل بست و از آن تبرّک جست!
که «عمامه» به نام رسول الله، عمامه است... وگرنه، چه بسیار "معاویه" ها و "مأمون" هایی که عمامه بر سر می گذاشتند، آن هم در نهایت زیبایی و شیکّی!!... والّا!
عمامه، بوی رسول الله را اگر ندهد، با پشیزی هم برابر نیست!
آنجا که امام عارفان و زینت عابدان، به منبری که در مجلس یزید، بر آن «علی» را لعن و «حسین» را طعن می کنند، خطاب می کند: «تخته پاره ها...»، پس عمامه ای که حقش ادا نشود، چیزی جز چند متر پارچه ی بی ارزش نخواهد بود... والّا!!
روحانی اگر نشود به او گفت «علیه السلام»، لااقل باید بشود به او گفت «رضی الله عنه»! و آنهایی که «علیه السلام» و «رضی الله عنه» نیستند، حسابشان باشد با کرام الکاتبین.
البته اول، حساب شان باشد با آدم هایی که حجّت بی چون و چرایشان در گفتوگو با تو اینست: « قسم به عمامه ی رسول الله که رو سر شماس...» و «قسم به منبر رسول الله که روش روضه می خونین...» که از عهده ی جواب این آدم ها اگر برآمدند، تازه برسند خدمت کرام الکاتبین!
سلام بر روحانی هایی که نگاهشان به عبا و عمامه، مثل لباس سفید احرام است و وقتی عمامه بر سر می گذارند و عبا بر دوش می کشند، اگر احساس مُحرم شدن نکنند، از خودشان می پرسند: "هی! پس واسه چی داری اینو می پوشی وقتی با کت و شلوار فرقی برایت نمی کند!"
سلام بر روحانی هایی که هر روز وقتی می خواهند عمامه بر سر بگذارند و عبا بر دوش بشکند و از خانه بزنند بیرون، انگار می کنند که عمامه ی خونین و خاک آلود سیدالشهداء را از طف تفتیده ی نینوا برداشته اند و بر سر گذاشته اند نه عمامه ی خودشان را!
سلام بر روحانی هایی که عمامه ی خاک و خون آلود سیدالشهداء را قدر و حرمت می شناسند!
سلام بر روحانی هایی که از فرط "روحانی بودن"، از کنارشان که رد می شوی، زلالی شان به تو هم سرایت می کند! و وقتی نگاه شان می کنی یک عالمه اتفاق های خوب توی دلت می افتد...
سلام بر روحانی هایی که حتی بعدِ هزار و سیصد سال، می شود بهشان گفت: «شاگردان امام صادق»!
بر آتش دل، آبی نشان، ای روزگار شیعه که تلخی غیبت به کام داری!
روشن شو، ای فانوس چشم عاشقان آل یاسین! نهان شو در سینه، ای غم! خنده نگاه مهربان حسن بن علی علیهالسلام را در طلوع آفتاب امروز دیدهام. کرامت نامش را در بارش ستارههای دیشب نیوشیدهام.
بادهام ده، ای امید؛ ساغرم را مشکن، ای غم که بوی کرامت پسر فاطمه، شادی آسمانیان را وعده داده است.
به خانه فاطمه خوش آمدی!
آرام بگیر در آغوش فاطمه! بگذار بوی یاس آمدنت را حس کنم. آرام بگیر تا صدای قلبت به قلب فاطمه، جان بدهد! تنهایی خاک مدینه را از دل فاطمه ببر! لختی از گریه دست بردار، کودک دلفریب خانه علی!
بوی پدرم از تو به مشام میرسد.
جلوه کرامت خدا، جلوه جمال محمد به خانه تنهایی فاطمه، به دنیای غربت خوبان خوش آمدی!
اگر تو نبودی...
اگر تو نبودی، کدامین سرو را به قامت قیامت محمد صلیاللهعلیهوآله تشبیه میکردند و شاعران، با کدامین واژه، مهربانی یاس را صدا میکردند و آسمان، ماه را با کدامین نام به میهمانی ستارهها میخواند؟
سرور جوانان بهشت! اگر تو نبودی، نامه زیبارویان را چه کسی مهر تأیید میزد و کدامین معنی، واژه عطای بیمنت را دلالت میکرد؟ ای دلیل عشقورزی شیعه، ای مظلومیّت عشق در مغاک عقل!
زمین، تو را کم داشت
مطالب زیر گزیده ای از توصیه ها و وصایای آیت الله سید علی قاضی (ره) است که به شاگردان و اطرافیان خود فرموده اند و ما آن ها را به اختصار ذکر می نماییم. باشد که کلامش چون صاعقه ای بر قلبمان بدرخشد و راهنمایمان در تاریکی ها باشد.
حوزه علمیه کجاست؟ واقعا به کجا حوزه علمیه می گویند؟ این دیوارها و درها و ساختمان ها، همان حوزه ای است که سربازان امام زمان را تربیت می کند؟ یا نه، حوزه علمیه چیزی فراتر از این ها است؟ چه فرقی میان حوزه علمیه و دانشکده الهیات است؟
اینها سوالاتی است که بسیاری از بازدید کنندگان حوزه های علمیه و به ویژه حوزه علمیه قم دارند. بسیاری از بازدید کنندگان وقتی وارد شهر قم می شوند، طلبه هایی را می بینند که با عمامه های سفید و سیاه در معابر قدم بر می دارند و تصورشان از حوزه علمیه، تمامی شهر قم را در بر می گیرد.